{سناریو} [سه پارتی]:
P1:
صدای هم اتاقی هام توی راهرو میپیچید
کوله سبز رنگم رو روی طبقه دوم تخت گذاشتم و موهامو باز کردم
سویشرت مشکی رنگی از کولم برداشتم..
و بعد از دقایقی برانداز و تامل پوشیدم.
گوشیمو توی دست راستم گرفتم و قدم هام رو روی زمین کشیدم
از محوطه اتاق ها بیرون اومدم و توی حیاط آروم آروم حرکت کردم
عربده های اون پسرای جو گیر کل محیط رو برداشته بود
صدای برخورد توپ بسکتبال روی زمین به راحتی شنیده میشد
بیخیال نگاهی بهشون انداختم و شونه ایی بالا پرتاب کردم
اطراف محوطه قدم میزدم که توپ بسکتبال به پام برخورد کرد
سوت بلندش از اون طرف زمین به اینطرف رسید و ادامه داد: هی..ا.ت! اونو پرتش کن اینور
ضربه محکمی با پام به توپ زدم و حدودا تا اواسط زمین پرتابش کردم
صدای غرغر هاشون به گوشم میخورد
یکی از پسرا نزدیکم شد و گوشیمو ازم کشید: ا.ت! گفتیم پرتش کن اینجا نه تا وسط زمین..نمیتونستی میگفتی!
نفسمو محکم از سینه خارج کردم و جوابشو دادم: الکس! لیاقت نداری کمکت کنم نه؟ همون بهتر میبود که میذاشتم تا اینور زمین بدویی!
پسری که جثه بزرگتری از الکس داشت در حالی که توپ رو روی انگشتی میچرخوند نزدیکم شد
چشماش رو روی سر تا پام چرخوند و دوباره به چشم هام خیره شد
پوزخند کجی زد و همزمان با بالا بردن ابروش شروع به حرف زدن کرد: ا.ت شی! مراقب باش داری با کی حرف میزنی..معلومه خودت چی یا کی هستی که راجب الکس اینطوری میگی؟
صداش رو به قدری بالا برده بود که تمام بچه های کالج دورمون جمع شده بودن
زبونی به گوشه لبش کشید و ادامه داد: تاحالا به خودت نگاه کردی؟ چرا تا الان اصلا مراعاتت رو میکردم نمیدونم..ولی بفهم چی به زبونت میاری! حالا هم گمشو نبینمت
البته که بقیه بعد از این حرفش طردم میکردن!
بالاخره بد بوی کالج یکیو خرد کرده بود!
لب عام رو روی هم فشردم و محل رو ترک کردم.
حدود نیم ساعتی از اون بحث فا/کی گذشته بود
توی اتاق روی تخت پایین نشسته بودم که صدای در زدن توجهمو جلب کرد: بیام تو؟
صدای نحس یونگ هی بود
بدون گرفتن اجازه ایی از من وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست: به به شین ا.ت شی!
قدم قدم نزدیکم شد و با هر قدم یکی از لباس هاش کم میشد
اول سویشرت..بعد تی شرت.. و بعدش موند یه رکابی
صدای هم اتاقی هام توی راهرو میپیچید
کوله سبز رنگم رو روی طبقه دوم تخت گذاشتم و موهامو باز کردم
سویشرت مشکی رنگی از کولم برداشتم..
و بعد از دقایقی برانداز و تامل پوشیدم.
گوشیمو توی دست راستم گرفتم و قدم هام رو روی زمین کشیدم
از محوطه اتاق ها بیرون اومدم و توی حیاط آروم آروم حرکت کردم
عربده های اون پسرای جو گیر کل محیط رو برداشته بود
صدای برخورد توپ بسکتبال روی زمین به راحتی شنیده میشد
بیخیال نگاهی بهشون انداختم و شونه ایی بالا پرتاب کردم
اطراف محوطه قدم میزدم که توپ بسکتبال به پام برخورد کرد
سوت بلندش از اون طرف زمین به اینطرف رسید و ادامه داد: هی..ا.ت! اونو پرتش کن اینور
ضربه محکمی با پام به توپ زدم و حدودا تا اواسط زمین پرتابش کردم
صدای غرغر هاشون به گوشم میخورد
یکی از پسرا نزدیکم شد و گوشیمو ازم کشید: ا.ت! گفتیم پرتش کن اینجا نه تا وسط زمین..نمیتونستی میگفتی!
نفسمو محکم از سینه خارج کردم و جوابشو دادم: الکس! لیاقت نداری کمکت کنم نه؟ همون بهتر میبود که میذاشتم تا اینور زمین بدویی!
پسری که جثه بزرگتری از الکس داشت در حالی که توپ رو روی انگشتی میچرخوند نزدیکم شد
چشماش رو روی سر تا پام چرخوند و دوباره به چشم هام خیره شد
پوزخند کجی زد و همزمان با بالا بردن ابروش شروع به حرف زدن کرد: ا.ت شی! مراقب باش داری با کی حرف میزنی..معلومه خودت چی یا کی هستی که راجب الکس اینطوری میگی؟
صداش رو به قدری بالا برده بود که تمام بچه های کالج دورمون جمع شده بودن
زبونی به گوشه لبش کشید و ادامه داد: تاحالا به خودت نگاه کردی؟ چرا تا الان اصلا مراعاتت رو میکردم نمیدونم..ولی بفهم چی به زبونت میاری! حالا هم گمشو نبینمت
البته که بقیه بعد از این حرفش طردم میکردن!
بالاخره بد بوی کالج یکیو خرد کرده بود!
لب عام رو روی هم فشردم و محل رو ترک کردم.
حدود نیم ساعتی از اون بحث فا/کی گذشته بود
توی اتاق روی تخت پایین نشسته بودم که صدای در زدن توجهمو جلب کرد: بیام تو؟
صدای نحس یونگ هی بود
بدون گرفتن اجازه ایی از من وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست: به به شین ا.ت شی!
قدم قدم نزدیکم شد و با هر قدم یکی از لباس هاش کم میشد
اول سویشرت..بعد تی شرت.. و بعدش موند یه رکابی
۱۹.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.